جدول جو
جدول جو

معنی غربت کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

غربت کشیدن
(دَ دَ گِ رِ تَ)
دور از وطن بودن. غربت دیدن. غربت کردن. رجوع به غربت شود
لغت نامه دهخدا
غربت کشیدن
به غربت رفتن جلای وطن کردن
تصویری از غربت کشیدن
تصویر غربت کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از غبن کشیدن
تصویر غبن کشیدن
متضرر شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
کنایه از تاوان کشیدن، مجازات شدن، به عهده گرفتن غرامت، متحمل شدن تاوان و ضرر و زیان
فرهنگ فارسی عمید
(فَ / فِ تَ)
هرت کردن. هرت. رجوع به هرت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَدْ دی کَ دَ)
منتقل شدن. (از فرهنگ رازی). راهی شدن. سفر کردن. کوچ کردن. عزیمت کردن:
بدان باره اندر کشیدند رخت
در شارسان را ببستند سخت.
فردوسی.
بکشید سوی احمد مرسل رخت
بربست زآن دیار کرم بارش.
ناصرخسرو.
فیض حق هر جا که مردی دید رخت آنجا کشد.
سیدحسن غزنوی.
عشق آمد و خاص کرد خانه
من رخت کشیدم از میانه.
نظامی.
ندارم جز تویی کآنجا کشم رخت
نه تاجی به ز تو کآنجا زنم تخت.
نظامی.
وطن خوش بود رخت آنجا کشیدند
ملک را تاج و تخت آنجا کشیدند.
نظامی.
دلیران به صحرا کشیدند رخت
به کین خواه زنگی کمر کرده سخت.
نظامی.
چو آمد کنون ناتوانی پدید
به دیگر کده رخت باید کشید.
نظامی.
بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست
گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم.
حافظ.
اشک گرمم چون ز هامون رخت بر جیحون کشید
رازداران صدف را آب در گوهر بسوخت.
طالب آملی.
کلیم رخت به بازار می فروشان کش
بسان شیشۀ خالی دماغ ما خشک است.
کلیم کاشی.
- رخت بیرون یا برون کشیدن از جایی، خارج شدن از آنجای. بیرون شدن از آنجا. بدر شدن. خارج گشتن:
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.
حافظ.
پیش از آن کز سیل گردد دست و پای سعی لنگ
رخت خود بیرون از این ویرانه می باید کشید.
صائب.
، حمل کردن رخت و بنۀ کسی. اثاث و رخت کسی را بردن. خدمتگزاری کسی کردن:
من که باشم که به تن رخت وفای تو کشم
به دل و دیده و جان بار بلای تو کشم.
؟ (از کلیله و دمنه).
- رخت به (بر) صحرا کشیدن، به صحرا رفتن. عازم صحرا شدن. راهی شدن بسوی صحرا:
آتش از خوی تو گر رخت به صحرا نکشد
داغ بر دل که نهد لالۀ صحرایی را.
سیدحسین خالص (از آنندراج).
به نزدیکی ساحل چون رسیدیم
ز دریا رخت بر صحرا کشیدیم.
محمدقلی سلیم (از آنندراج).
، مردن و سفر آخرت کردن. (ناظم الاطباء). کنایه از مردن باشد که سفر آخرت است. (برهان).
- رخت به زیر زمین کشیدن، مردن. (مجموعۀ مترادفات ص 325)
لغت نامه دهخدا
(دَبْ بَ / بِ وَ دَ)
زیان کشیدن. زیان بردن. ضرر بردن:
قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش
اگر به حکمت و علم اندر اهل پایگهی.
ناصرخسرو.
شادی که غبن میکشی و دم نمیزنی
در شهر این معامله با هر گدا رود.
ملا نظیری نیشابوری (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دُ چَ /چِ دَ)
دور از وطن بودن. به غربت رفتن. غربت دیدن. رجوع به غربت شود:
کردند خاندان تو غربت نه زین صفت
ای کرده غربت و شرف خاندان شده.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دِ رَ تَ)
تعصب و اندیشۀ کسی را داشتن:
میکشد غیرت هفتاد و دو ملت صائب
هرکه چون اهل خرابات ز خوش مشربهاست.
صائب (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ تَ)
به عهده گرفتن غرامت. تاوان کشیدن:
کاش که در قیامتش بار دگر بدیدمی
کآنچه بود گناه او من بکشم غرامتش.
سعدی (طیبات).
چندانکه ملامت دیدی و غرامت کشیدی ترک تصابی نکردی. (گلستان سعدی).
آنکه ز بیگنه کشی نیست دمی ندامتش
بیگنهی که او کشد من بکشم غرامتش.
کمال خجندی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ دَ)
تمام و کامل کشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). کامل کشیدن کمان. (از تاج العروس). اغراق. رجوع به غرق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ فَ دَ)
مقابل خشک کشیدن. متاعی را بیش از وزن معهود سنجیدن. اندکی بیش از حق به مشتری دادن. کمی سنگین تر از وزن مقرر کشیدن. زیاد کشیدن. بر وزن کالا اندکی افزودن
لغت نامه دهخدا
تصویری از هرت کشیدن
تصویر هرت کشیدن
بالاکشیدن موادمایع (یامواد غلیظ تر مانندآش) دردهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرق کشیدن
تصویر غرق کشیدن
تمام و کامل کشیدن کمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت دیدن
تصویر غربت دیدن
آوارگی کشیدن بغربت رفتن جلای وطن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غربت کردن
تصویر غربت کردن
به غربت رفتن جلای وطن کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غیرت کشیدن
تصویر غیرت کشیدن
تعصب کسی را کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
تاوان پذیرفتن به عهده گرفتن غرامت قبول کردن تاوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غبن کشیدن
تصویر غبن کشیدن
زیان بردن ضرر خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غرامت کشیدن
تصویر غرامت کشیدن
((~. کِ دَ))
به عهده گرفتن غرامت
فرهنگ فارسی معین